جدول جو
جدول جو

معنی شات و شوت - جستجوی لغت در جدول جو

شات و شوت
(شاتْ تُ)
لاف زدن (در زبان محاوره). (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارت و شورت
تصویر شارت و شورت
لاف و گزاف، داد و فریاد، هارت و هورت
شارت و شورت کردن: داد و فریاد کردن و لاف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لات و لوت
تصویر لات و لوت
آدم فقیر و بی چیز، بی سر و پا، ولگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاپ و شوپ
تصویر شاپ و شوپ
صدای آب هنگامی که کسی در آن دست و پا بزند، شلپ شلوپ
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
شات و شوت. شارت و شورت. هارت و هورت. لاف و گزاف. اشتلم. گفتار یاوه و بیهوده و هرزه. (ناظم الاطباء). رجوع به شات و شوت، شارت و شورت و شارت و شورت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
لات و پات. رجوع به لات شود:
قومی همه مرد لات و لوتند
باد جبروت در بروتند.
خاقانی.
- لات و لوت و آسمان جل، سخت فقیر و بی چیز.
کلمه لوت همان روت قدیم و لخت متداول امروز است
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی، و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکرهالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود.
- شست و شوی خوب کردن، شست و شوی طرفه دادن. گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج).
- ، بسیار سخن گفتن از راه نصیحت و دلسوزی. (آنندراج).
- شست و شوی طرفه دادن، گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج) :
ننگ هم چشمی است مانع ورنه از طوفان اشک
شست و شویی طرفه می دادیم این افلاک را.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب شست و شوی خوب کردن در ذیل همین مدخل شود
لغت نامه دهخدا
(نُ شَ کَ)
مرتبه و توانایی و قدرت. شان و شوکت رجوع به شأن و شوکت شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
اشتلم. لاف و گزاف. هارت و هورت. دعاوی باطل. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شات و شوت شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حکایت صوت آب آنگاه که چیزی چون ماهی در آن طپد:
پندارد او بهایم پندارد این بهوپم
غافل که در میانه سر گرم شاپ و شوپم ؟
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی. شستن چیزی. غسل. (فرهنگ فارسی معین) :
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست.
حافظ.
رجوع به شستشو و شست و شوی شود.
- شست و شو دادن، شستن. پاک کردن:
گر عاشقی ز گرد علائق غمین مباش
کآن لعل آبدار دهد شست و شوی دل.
صائب تبریزی (از آنندراج).
ز سیل اشک چنان شست و شوی دیده دهم
که هر نظاره فریبی بیفتد از نظرم.
حکیم کاشی (از آنندراج).
- شست و شو کردن، شستن. شستشو کردن. غسل کردن:
خدای را به میم شست و شوی خرقه کنید.
حافظ.
- شست و شو کردن کسی را، بسیاری بد و دشنام و ناشایست گفتن بدو. سخت و بسیار بد و زشت گفتن. دشنام فراوان دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شارت و شورت
تصویر شارت و شورت
هارت و هورت، دعای باطل
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار فقیر، سخت بی چیز، لات و لوت: قومی همه مرد لات و لوتند باد جبروت در بروتند (خاقانی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لات و لوت
تصویر لات و لوت
((تُ))
بی کار ه و فقیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارت و شورت
تصویر شارت و شورت
((تُ))
داد و فریاد، غوغا و تهدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شست و شو
تصویر شست و شو
((شُ تُ))
شستن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شست و شو
تصویر شست و شو
غسل
فرهنگ واژه فارسی سره
زاد و بوم، دارایی
فرهنگ گویش مازندرانی
شام و شور، شم و شور
فرهنگ گویش مازندرانی
ساده کم عقل
فرهنگ گویش مازندرانی
فراخی، شکوه
دیکشنری اردو به فارسی