شات و شوت. شارت و شورت. هارت و هورت. لاف و گزاف. اشتلم. گفتار یاوه و بیهوده و هرزه. (ناظم الاطباء). رجوع به شات و شوت، شارت و شورت و شارت و شورت کردن شود
شات و شوت. شارت و شورت. هارت و هورت. لاف و گزاف. اشتلم. گفتار یاوه و بیهوده و هرزه. (ناظم الاطباء). رجوع به شات و شوت، شارت و شورت و شارت و شورت کردن شود
لات و پات. رجوع به لات شود: قومی همه مرد لات و لوتند باد جبروت در بروتند. خاقانی. - لات و لوت و آسمان جل، سخت فقیر و بی چیز. کلمه لوت همان روت قدیم و لخت متداول امروز است
لات و پات. رجوع به لات شود: قومی همه مرد لات و لوتند باد جبروت در بروتند. خاقانی. - لات و لوت و آسمان جل، سخت فقیر و بی چیز. کلمه لوت همان روت ِ قدیم و لخت متداول امروز است
شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی، و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکرهالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود. - شست و شوی خوب کردن، شست و شوی طرفه دادن. گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج). - ، بسیار سخن گفتن از راه نصیحت و دلسوزی. (آنندراج). - شست و شوی طرفه دادن، گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج) : ننگ هم چشمی است مانع ورنه از طوفان اشک شست و شویی طرفه می دادیم این افلاک را. میریحیی شیرازی (از آنندراج). رجوع به ترکیب شست و شوی خوب کردن در ذیل همین مدخل شود
شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی، و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکرهالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود. - شست و شوی خوب کردن، شست و شوی طرفه دادن. گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج). - ، بسیار سخن گفتن از راه نصیحت و دلسوزی. (آنندراج). - شست و شوی طرفه دادن، گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج) : ننگ هم چشمی است مانع ورنه از طوفان اشک شست و شویی طرفه می دادیم این افلاک را. میریحیی شیرازی (از آنندراج). رجوع به ترکیب شست و شوی خوب کردن در ذیل همین مدخل شود
شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی. شستن چیزی. غسل. (فرهنگ فارسی معین) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست. حافظ. رجوع به شستشو و شست و شوی شود. - شست و شو دادن، شستن. پاک کردن: گر عاشقی ز گرد علائق غمین مباش کآن لعل آبدار دهد شست و شوی دل. صائب تبریزی (از آنندراج). ز سیل اشک چنان شست و شوی دیده دهم که هر نظاره فریبی بیفتد از نظرم. حکیم کاشی (از آنندراج). - شست و شو کردن، شستن. شستشو کردن. غسل کردن: خدای را به میم شست و شوی خرقه کنید. حافظ. - شست و شو کردن کسی را، بسیاری بد و دشنام و ناشایست گفتن بدو. سخت و بسیار بد و زشت گفتن. دشنام فراوان دادن. (یادداشت مؤلف)
شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی. شستن چیزی. غسل. (فرهنگ فارسی معین) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست. حافظ. رجوع به شستشو و شست و شوی شود. - شست و شو دادن، شستن. پاک کردن: گر عاشقی ز گرد علائق غمین مباش کآن لعل آبدار دهد شست و شوی دل. صائب تبریزی (از آنندراج). ز سیل اشک چنان شست و شوی دیده دهم که هر نظاره فریبی بیفتد از نظرم. حکیم کاشی (از آنندراج). - شست و شو کردن، شستن. شستشو کردن. غسل کردن: خدای را به میم شست و شوی خرقه کنید. حافظ. - شست و شو کردن کسی را، بسیاری بد و دشنام و ناشایست گفتن بدو. سخت و بسیار بد و زشت گفتن. دشنام فراوان دادن. (یادداشت مؤلف)